کامبیز نجفی *
در ادبیات فارسی هم این اتفاق افتاده است و با این که پیش از رودکی شاعرانی چند در کار شعر بوده اند، اما او را پدر شعر فارسی می دانند. ماذون نه از پیشینیان, بلکه حتا از شعران پسین خود هم یک یا چند سر و گردن بلندتر است.
با این که از نخستین شاعران قشقایی است، اما هنوز تاثیرگذارترین آن هاست شعر او منجر به یک سنت شعری در قشقایی شده است که دوستداران و پیروان فراوان دارد. سایه ی او بر شعر قشقایی چنان گسترده است که هنوز و در دهه ی ما حتا شاعرانی که تلاش می کنند فضای شعری متفاوتی را تجربه کنند، ولی شعر ماذونی گریبان آن ها را رها نکرده است.
او با سوادترین و شاعرترین شاعر کلاسیک قشقایی است. او شاعری متفاوت در قشقایی است. شاعری سه زبانه است، و در میان کلاسیک های قشقایی تنها شاعری است که به زبان فارسی شعر گفته است و شعرهایش تقریبن قابل است.
به نظر من او شاعر آوانگارد عصر خود است. مکتب بازگشت هرچند نگاهی واپس گرایانه به شعر داشت، اما سبک پیشرو زمانه ی خود بود و ماذون در این مکتب جای می گیرد.
بر خلاف دیگران که در یک قالب و ژانر مثلن غزل و شعر عاشقانه کار کرده اند, اما او وجوه مختلف دارد, از غزل و عاشقانه گرفته تا مثنوی و حماسه تا قصیده؛ از شعر عرفانی تا شعر اروتیک؛ از نقادی تا مداحی.
او از همه ی شاعران کلاسیک باسوادتر است و کتاب بیشتر خوانده است. این مهم از خلال آثار او آشکار است. با ادبیات عرب آشناست. ادبیات فارسی را خوب خوانده است. به ویژه شاعرانی چون فردوسی, حافظ, سعدی و نظامی را خیلی خوب خوانده است و می شناسد. تکنیک های شعری و صنایع لفظی و معنوی متفاوتی را کار کرده است. صنعت هایی غریب مثل مدح شبیه به ذم, ردالعجز الی الصدر, ماده تاریخ فوت صنعت هایی است که کم تر شاعری گرد آن رفته است, اما اجرای آن ها توسط ماذون نشانه ی آن است که او با سوراخ سنبه های شعر فارسی به خوبی آشنا بوده است. البته دانش او در حوزه هایی مثل فلسفه, کلام, تاریخ و … چندان گسترده نیست, و آن چه به آن اشاره می کند, مثلن تاریخ ایران باستان, یا مباحث فلسفی مثل جبر و اختیار را نه از راه مطالعه جدی متون مادر, بلکه بیشتر به واسطه غور در ادبیات فارسی آموخته است. با همان نگاه عامیانه افلاطون ارسطو را نه یک فیلسوف, که یک پزشک می شناسد.
از منظر شاعرانگی از همه ی همگنانش شاعر تر است. در واقع قابل قیاس با او نیستند. من معتقدم شعر کلاسیک قشقایی یک شاعر و نیمه دارد, یک اش ماذون است و نیمه اش یوسفعلی بیگ, والا مابقی را نمی توان شاعرانی جدی و حرفه ای تلقی کرد.
با این همه حسن و امتیاز, اما شعرهایش کم و زیاد دارد. از شعرهای خوب تا متوسط و ضعیف. با همه ی هنر ها اما از آسیب های چون فارسی زدگی, رونویسی و عدم خلاقیت, آسان پسندی و ضعف تالیف و حتا اشکال های فرمیک مثل ردیف و قافیه در امان نمانده است.
ماذون شاعری بی باک است. از حاکم و ظالم پروایی ندارد. در نظام طبقاتی یک قرن پیش که حکم و قدرت یک کدخدا بی چون و چرا بود و سنت انتقاد از خان و کلانتر و ایلخان مطلقن مرسوم نبوده است, او خیلی بی پروا بسیاری از سران طوایف و ایلات را از دم تیغ نقد و طنز و هجو خود می گذراند.
همتعلی کیخا و کدخدایان دره شوری, و هادی بیگ موصولو را که رئیس طایفه خود بود, مورد تحقیر و تمسخر قرار می دهد.
فقط به کدخدایان و خوانین نمی تازد, او بالاترین مقام قدرت در ایل یعنی ایلخانی را نشانه می گیرد و با زبانی بی پروا و صریح محمدقلی خان را که خود یکی از جسورترین و مقتدرترین ایلخانان تاریخ قشقایی است, مورد اعتراض و هشدار قرار می دهد. تلخ تر, بی پرواتر و گزنده تر از ایلخان, بر علیقلی خان ایل بیگی می تازد و او را دستمایه ی نقد و هجو خود می کند.
او زبانی سرخ دارد, اما نشنیده ایم که سر سبزش را به باد داده, و به خاطر گزندگی زبانش عقوبت شده باشد. جسارت و شجاعت او مایه ی حیرت است. هرچند علیقلی خان را مردی ساده, یا ساده لوح تلقی کنیم, اما به هرحال ایل بیگی و شخص دوم قدرت در هرم مدیریت سیاسی – اداری ایل است و چالش با او کار هرکسی نیست. در چنین جامعه و دوره تاریخی که توده مردم برای حاکمان مقامی مافوق انسانی قائل هستند, و یک کدخدا مرتبه ای بی جون و چرا دارد, درافتادن با کلانتران و ایلخان و ایل بیگی جگر شیر می خواهد.
اما می بینیم که او با چه زبان گستاخ و تحقیرآمیزی ایل بیگی قشقایی را می شوید. می توان تصور کرد تحقیر و هجو علیقلی خان توسط او یک انتقام گیری فردی توام با مبالغه بوده است, اما و در واقع مضحکه ای از ایل بیگی را به نمایش مردم در می آورد, و هنوز بعد از یک قرن مردم قشقایی علیلقلی خان را از پنجره ی شعر ماذون می خوانند و داوری می کنند.
جسارت ماذون ناشی از چیست؟ و چرا هیچ وقت با این جسارت ها و حاکم ستیزی ها مجازات نمی شود؟ در یک شعر هزل, با زبانی مستهجن می گوید که از زنان طوایف مختلف قشقایی کام گرفته است.
آرمان قویمادینگ کشکولّودان, بولّودان
دود دل چاخارتدینگ دره شورلو دان
اما نشنیده ایم کسی از این طوایف او را تنبیه کرده باشد. این همه گستاخی در نقد خوانین و هجو و هزل مردم, اما چرا به مجازات نمی رسد؟ خوانین دره شوری که مورد تعرض زبانی او قرار گرفته بوده اند, از او نزد خان شکایت می برند, اما طرفی نمی بندند.
آیا می توان ناشی از حکم اذن ظل السلطان باشد که گویا به او لقب و تخلص ماذون داده است و رخصت داشته است برای گفتن از هر مگو و ممنوعی؟
سبب شاید این باشد که داراب خان و سهراب خان او را حمایت می کردند. به این نکته باید توجه کرد که کسانی مثل محمدقلیخان ایلخانی,نصرالله خان ایلخانی, علیقلی خان ایل بیگی همگی از رقیبان داراب خان و سهراب خان بودند, و این دو برادر ممدوح ماذون و از برجسته ترین قهرمان های شعر او هستند. روزگار ماذون مصادف است با دوران ایلخانی گری محمدقلیخان, سلطان محمدخان, و حاج نصرالله خان, اما در این ایام مقام ایل بیگی قشقایی اغلب از آن داراب خان بوده و در واقع سکان امور به دست او بوده است, و شاعر در چتر حمایت او.
با کسی تعارف ندارد. ستایش او از سهراب خان و داراب خان مانع از آن نمی شود که نزدیکان او را به چالش نکشد. علیقلی خان پسرعموی سهراب خان و برادر همسر اوست, اما این نسبت دست او را برای نقد عیلقلی خان نمی بندد. منتقد جسور و بی تعارف با این که داراب خان را مدح می کند اما از انتقاد فضلعلی بیگ (برادر زن داراب خان) ابایی ندارد. از سهراب خان با عنوان شهید ستایش می کند, اما این مانع نمی شود که از نقد و هجو پسرش قولو خان خودداری کند.
اما نکته ای که از آن غافل هستند این که, او شاعری انتقادی است, اما نقدهای او وجه مردمی ندارد, و در واقع تصفیه حساب های شخصی اوست. او اگر علیقلی خان را نقد می کند, نه این که ظلم و ستم و سوء مدیریت او را به چالش بکشد و از جانب مردم اعماق بر او بتازد, بلکه از این روست که سه سال پیش او خدمت کرده و مواجب او را نداده است, و حالا وقت رفتن از دستگاه ایل بیگی او را هجو می کند. در شعرهای انتقادی, خاستگاه او تعهد اجتماعی و دغدغه های مردمی نیست, بلکه محرک او برای سرودن این گونه شعرها, انگیزه های شخصی ست. هادی بیگ را نه به خاطر این نقد می کند که او ستمگر است با مردم, بلکه بدین دلیل که از او پذیرایی نکرده است. همتعلی کیخا دره شوری و یحیا رمقانی کدخدا و دیگران نیز همین طور.
شعر برای او یک امکان مبارزه و رسانه برای مردمش نیست. شعری از او در دست نداریم که به خاطر مردم فرودست با فرادستان در افتاده باشد. بلکه و حتا یک ابزار برای انتقام گیری های شخصی است.
با نگاهی روانشناسی به آثارش در می یابیم که مردی ظریف و هنرمند, درویش مسلک, مغرور و خودستا, عاشق پیشه, شکننده و زود رنج, پرخاشگر و ستیزه جو, و نیز انتقامجو بوده است, و از قضا شعر وسیله ی انتقام گیری ها و تصفیه حساب های شخصی اوست.
زبانی تلخگو و بد دهن و هزّال داشته است. از توهین و تحقیر دیگران ابایی ندارد. در مصرف کلمات ممنوع تردیدی به خود راه نمی دهد. شعری منتشر نشده از او در دست است که مخاطبش آلت نرینگی اوست, و در آن هیچ منعی برای آنچه می خواهد بگوید ندارد. یحیا رمقانی, یا شخصی به نام کرم را در فیروزآباد به خاطر خرید سبزی به سینه ی فحش های رکیک می کشد.
بر خلاف شعرهای عرفانی, و برخی تصورات در مورد او, اما نسبت چندانی با عرفان عملی ندارد. شاعری خوشباش و نظرباز بوده است و همه ی عمر در خدمت ایلخان و ایل بیگی و کلانتران بوده و مواجب و مستمری می گرفته و مدح می گفته است.
شاعری عاشق پیشه است. عاشق پیشه و نظرباز بوده است, و طرفه آن که عشق و تمنای دلش را کتمان نمی کند و اهل تقیه و ریا نیست.
به جز زن شرعی او که از دوکوهک بوده است و زنی دیگر از طایفه دره شوری, و در جایی به قول خودش از زن سوم نیز می گوید, اما در دیوان او شاهد دلدادگی ها وعشق بازی او با زنانی چون ماهتاب, یازگولو, دختر آخوند, نگار ارمنی, سلند ارمنی و مازی و … هستیم. از سر همین عاشق پیشگی و نظربازی و خوش باشی, او تنها شاعر کلاسیک قشقایی است که زبان اروتیک را در شعرش به کار می برد.( ماذون و اروتیسم؛کامبیز نجفی).
شاعری اجتماعی است. بر خلاف این که شعر انتقادی او را, به جز یکی دو استثناء, غالبن آثاری شخصی محسوب می کنیم, اما شعر او اجتماع مردمان است. علیرغم شعر شاعرانی چون خسرو بیگ و یوسفعلی بیگ و … که از زیست اجتماعی و مردم قشقایی خبری ندارند, اما ماذون درب شعر خود را به روی مردم باز کرده است و از فرادستان تا فرودستان در شعر او حضور دارند. از ایلخان ها و ایل بیگی ها تا زنان و دختران, تا یاغیان و مردم بی نام و نشان اعماق. از ظل السلطان و محمدقلیخان, تا یازگولو و گودو و کیا جرکانلی. شعر دیگر شاعران هیچ ارجاع تاریخی ندارند و ما به واسطه شعر آن ها تقریبن هیچ نشانی از عصر آن ها نداریم. در واقع شعر آن ها چنان شخصی است که نسبتی با زمانه ی خود ندارند, اما دیوان ماذون, علاوه بر وجوه هنری, بخشی از تاریخ قشقایی را روایت می کند, و می تواند یکی از منابع مطالعاتی ما برای تاریخ قشقایی در عصر ماذون باشد.
او شاعری نشسته در برج عاج نیست. هر چیزی او را وادار به شعر می کند, مرگ چهره های قشقایی, حوادث قومی, نابسامانی های اجتماعی, عشقبازی هایش, روابط شخصی اش با دیگران, فقر و نداری, عرفان, و هر چیزی موضوع شعر اوست.
پیوست:
ماذون را هیچ گاه سیاه یا سفید نمی بینم. او را یک شاعر-عارف نستوه نمی دانم. او را ستایش می کنم, اما از نقد وی غافل نیستم. توامانِ این نگاه انتقادی, اما او را بزرگ ترین شاعر سنتی قشقایی تا زمانه ی ما می شناسم. در ادبیات کلاسیک ترک نیز یکی از برجستگان است.
منزه سازی و نسبت وی را با عرفان مردود می دانم, اما این را مایه ی کسرِ مرتبه ی او نمی دانم(ماذون و عرفان؛کامبیز نجفی).
اتفاقن او را دوست می دارم چون شاعر است از جنس خود من, و مردی است از جنس همه ی ما, با خصلت های عالی و شاید خلق و خوی نازل, با شعرهای شعر و شعرهای ناشاعرانه.
ماذون را بر مبنای سلائق و علائق خود تعبیر نمی کنم, بلکه تلاش می کنم او را در یک ساختار عینی با ارجاعات تاریخی و نیز از خلال شعرهایش, با توسل به انگاره های ادبی و هنری؛ گزارش های تاریخی, و معاییر جامعه شناختی کشف کنم.
ماذون شاعر بزرگ ماست. باید او را بشناسیم و بشناسانیم. آن قدر مرتبه دارد که نام او را بر کسان و مکان بگذاریم.
همچنان او را می خوانیم, اما دیگر نمی تواند الگوی ما در شعر معاصر باشد. ما باید از شعر ماذونی عبور کنیم.
منبع : چاغداش قشقایی
فکری به حال جاده فراشبند،فیروزآباد کنید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.